مردی كه همسرش را دفن می كرد سر مزارش با چشم های اشكبار كنار روحانی ایستاد . زیر لب می گفت : دوستش داشتم. روحانی سرش را تكان می داد. "یعنی ... واقعا دوستش داشتم." مرد یك مرتبه زد زیر گریه . "اما ... فقط یك بار آن را به او گفتم."
همه ی فصل جوونیم پا به پای عاشقی رفت تا رسیدم به تو عمرم مثل عطر رازقی رفت دل من تو این جزیره واسه هر دلی پناه بود لب ساحل تک و تنها چشم به راه قایقی رفت دیگه حوصله ندارم خسته ام خسته ی خسته روی کتفم جای زخم و دلم از همه شکسته