ای یار ناسامان من از من چرا رنجیدهای؟
ای درد و ای درمان من از من چرا رنجیدهای؟
ای سرو خوش بالای من ای دلبر رعنای من
لعل لبت حلوای من از من چرا رنجیدهای؟
بنگر ز هجرت چون شدم سرگشته چون گردون شدم
وز ناوکت پرخون شدم از من چرا رنجیدهای؟
گر من بمیرم در غمت خونم بتا بر گردنت
فردا بگیرد دامنت از من چرا رنجیدهای؟
ما سعدی درگاه تو عاشق به روی ماه تو
هستیم نیکوخواه تو از من چرا رنجیدهای؟
« تقدیم به همه پدرهای مهربون و دوستداشتنی »
می رسد ز در پدر
روی چهره اش غم است
حرف می زند یواش
خنده بر لبش کم است
گیره لباس را
می زنم به گوش ها
می کشم به گونه خط
تا شوم چو موش ها
با صدای جیغ موش
می دوم کنار او
گربه می شود پدر
تا شوم شکار او
خانه می شود پر از
خنده من و پدر
خستگی ز جان او
باز می رود به در
جلال
Verwijder reactie
Weet je zeker dat je deze reactie wil verwijderen?
مرتضی
Verwijder reactie
Weet je zeker dat je deze reactie wil verwijderen?
MEHRAN
Verwijder reactie
Weet je zeker dat je deze reactie wil verwijderen?