روزی یک زوج، بیست و پنجمین سالگرد ازداوجشان را جشن گرفتند.
آنها در شهر مشهور شده بودند به خاطر اینکه در طول 25 سال حتی کوچکترین اختلافی با هم نداشتند.
در این مراسم سردبیر روزنامه های محلی هم جمع شده بودند تا راز خوشبختی ای زوج رو بفهمند.
یکی از سردبیرها از مرد پرسید: آقا واقعا باور کردنی نیست؟ یه همچین چیزی چطور ممکنه؟
شوهره روزای ماه عسل رو بیاد میاره و میگه: بعد از ازدواج برای ماه عسل به مرتعی رفتیم برای اسب سواری،
دو تا اسب انتخاب کردیم. اسبی که من انتخاب کرده بودم خیلی خوب بود ولی اسب همسرم به نظر یه کم سرکش بود.
سر راهمون اون اسب ناگهان پرید و همسرم رو از روی زین انداخت .
همسرم خودشو جمع و جور کرد و به پشت اسب زد و گفت :”این بار اولته” و دوباره سوار اسب شد و به راه افتادیم.
بعد یه مدتی دوباره همون اتفاق افتاد این بار همسرم نگاهی با آرامش به اسب انداخت و گفت:”این دومین بارت” و دوباره راه افتادیم .
وقتی که برای سومین بار این اتفاق افتاد، همسرم خیلی با آرامش تفنگشو از کیفش درآورد و گذاشت روی پیشونی اسب و اونو کشت.
سر همسرم داد کشیدم و گفتم :”چیکار کردی روانی؟ حیوون بیچاره رو کشتی! دیونه شدی؟”
همسرم با خونسردی یه نگاهی به من کرد و گفت:”این بار اولت بود. “
من اگر روزی شود، نقاش این دنیا شوم
این جهان را عاری، از هر غصه وغم میکشم
بهر دلها، مهربانی، بی قراری، یک دلی
هر دلی را در کنار شاخه ای گل میکشم
اندر این دنیا کسی، بر کس ندارد برتری
من غنی را با فقیر، یکجا یکسان میکشم
زشت وزیبا، خالق وپروردگار ما یکیست
زشت وزیبا ، پیش هم ، اما انسان میکشم
عشق هایی که، در آن بوی خیانت میدهند
تا ابد محکوم، دل تنگی به زندان میکشم
هرکجا قلبی شکست ، مابی تفاوت بوده ایم
اری اری بهردلهای شکسته ، نیز درمان میکشم
من در این دنیا، تمام مردمش را، بی درنگ
با تنی سالم ، لب خندان ،خرامان میکشم
چواد الماسی
مـیــدونــیــن دِلــَــم چـــی مـــیـــخـــواد! خــُــــدا بــــیــــاد بــِــهــِـم بــِــگــــه: دیـــــوونــَــم کـــَـردی بـــیــــا ایــنـــَـم هـــَـمــونــی کـــه مـــیــخــــواســــتـــــی…
ℳ
حذف نظر
آیا مطمئن هستید که می خواهید این نظر را حذف کنید؟