5
خیلی بده ک عشقت جلو چشمت پر پر بشه و نتونی کاری بکنی علی دیگه واقعا نمیدونست چه کار کنه مها دیگه رفت رفت واسه همیشه همیشه و علی موند ی دل پاره پاره شده ک داشت چوب صداقتشو میخورد بعدا شنید ک مها پزشکی قبول شده خیلی خوشحال شد چون واقعا دوسش داشت بعد ی مدت ک کلا ناامید شد سخت ترین جمله عمرشو گفت و واسه مها دعا کرد دعاشون این بود ک ایشالا ک پسر خوب پیدا بشه ک مهاشو خوشبخت کنه ....... این داستان خیلی طولانی تر بود تقریبا دو سال طول کشید ولی نمیشد همشو نوشت چون خیلی از شماها شاید شخصیتاشو بشناسیدو بد میشه اینم نوشتم فقط فقط واسه دل علی ک هنوزم منتظر مهاشه ..... از طرف علی:دوست دارم عشق و روح من (این جمله ای بود ک ی روزی مها بع علی گفته بود هه)