ای بهار آرزو بر سرم سایه فکن
چون نسیم نو بهار بر آشیانم کن گذر
تا که گلباران شود کلبه ی ویران من
تا بهار زندگی آمد بیا آرام جان
تا نسیم از سوی گل آمد بیا دامن کشان
چون سپندم بر سر آتش نشان بنشین دمی
چون سرشکم در کنار بنشین نشان سوز نهان
باز آ ببین در حیرتم بشکن سکوت خلوتم
چون لاله تنها ببین بر چهره داغ حسرتم
ای روی تو آیینهام عشقت غم دیرینهام
باز آ چو گل در این بهار سر را بنه بر سینهام..
بیژن ترقی
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید*معشوق همین جاست بیایید بیایید
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار*در بادیه سرگشته شما در چه هوایید
گر صورت بیصورت معشوق ببینید*هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید*هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
آن خانه لطیفست نشانهاش بگفتید*از خواجه آن خانه نشانی بنمایید
یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدیت*یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید
با این همه آن رنج شما گنج شما باد*افسوس که بر گنج شما پرده شمایید
مولانا محمد بلخی
رهروان خسته را احساس خواهم داد
ماه هاي ديگري در آسمان کهنه خواهم کاشت
نورهاي تازه اي در چشم هاي مات خواهم ريخت
لحظه ها را در دو دستم جاي خواهم داد
سهره ها را از قفس پرواز خواهم داد
چشم ها را باز خواهم کرد
خواب ها را در حقيقت روح خواهم داد
ديده ها را از پس ظلمت به سوي ماه خواهم خواند
نغمه ها را در زبان چشم خواهم کاشت
گوش ها را باز خواهم کرد
آفتاب ديگري در آسمان لحظه خواهم کاشت
لحظه ها را در دو دستم جاي خواهم داد
سوي خورشيدي دگر پرواز خواهم کرد
حرف هایی از جنس سکوت را در واژه های پاکی ریخته ام تا زیبا ترین تبسم ماه و تعبیرهای عاشقانه ئ اشکال را به وسعت اندوه زندگی در ترنم موزون حزن همراه با انعکاس نسیم بنگارد . هوای حرف دلم اینجا از کوچه باغ های حکایات عبور خواهد کرد تا روان بر آب های هدایت ماهیان ترد ثانیه های عاشقی را با حقیقت شبانه مرور کند