تنها در خرمن تیرگی شب می رفتم .
نگاهم از زنبق خوابستان تهی شده بود .
تنها می رفتم ،
تا در آبی بلند بیاندیشم .
ناگهان ، آن سوی تنهایی ، میان تاریکی
زمزمه ای محراب تاریکی را آکنده ساخت .
صدای نفس هایش مشت ساقه های ثانیه را فشرد .
سپیده سر زد ، آهنگ نیایش مرا در بیداری ستاره ها گم کرد .