ستیا
يه ليوان از كابينت بردار
- خب
بندازش زمين
- خب
شيكست؟؟
- نه
.
.
زهرمار، از اون ايرانيا بردار ميخام نصيحتت كنم! ^_^
مجید
ﻫﻔﺪﻩ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮﺩ
.
ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﻗﺎﯾﻢ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ
.
ﭘﺪﺭﻡ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﺍﻣﺪ ﺑﯿﺮﻭﻥ
.
ﺗﺮﺳﺎﻧﺪﻣﺶ ،ﺑﻬﺶ ﺧﻨﺪﯾﺪﻡ .
.
ﺍﻭ ﻫﻢ ﺧﻨﺪﯾﺪ.
.
.
ﺩﺭ ﺍﻥ ﺳﻦ ﻭ ﺳﺎﻝﺳﯿﮕﺎﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ
.
ﺩﺭ ﺣﻤﺎﻡ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪﻡ
.
ﺍﻥ ﺭﻭﺯ ﺭﺍ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ
.
ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﺎ ﺩﺭﺣﻤﺎﻡ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﺑﮑﺸﻢ
.
ﺳﯿﮕﺎﺭ ﮐﺸﯿﺪﻧﻢ ﻃﻮﻝ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ
.
ﭼﻬﺎﺭ ﻧﺦ!
.
ﻧﺦ ﺍﺧﺮ ﺭﺍ ﮐﻪ ﮐﺸﯿﺪﻡ
.
ﺳﯿﮕﺎﺭ ﻫﺎﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﺯﺗﺮﺱ ﭘﺪﺭ ﺩﺭ ﭼﺎﻩ ﺣﻤﺎﻡ ﻓﺮﻭ ﮐﺮﺩﻡ
.
ﺍﺯ ﺩﺭﺣﻤﺎﻡ ﮐﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺍﻣﺪﻡ
.
ﭘﺪﺭﻡ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﺣﻤﺎﻡ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﺑﺮﺩﻩﺍﺳﺖ
.
ﺍﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺗﺎ ﻣﺮﺍ ﺑﺘﺮﺳﺎﻧﺪ
.
ﺑﻐﻠﺶ ﮐﺮﺩﻡ
.ﺑﻮﺳﯿﺪﻣﺶ
ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ
ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﻧﮑﺸﯿﺪﻡ..
.
گاندی
ستیا
حسین پناهی:
شرم می کنم با ترازوی کودک گرسنه کنار خیابان،
سیری ام را وزن کنم!
ای کاش یک ماه نیز موظف بودیم از اذان صبح تا غروب آفتاب فقرا را سیر کنیم
نه این که گرسنگی و تشنگی کشیده تا فقط رنج آن ها را درک نماییم!
آری هزاران بار افسوس که دیریست وا مانده ایم در ظاهر دین،
دهانمان پر شده است از غلظت تلفظ حرف در کلمه “و لا الضالین” ………
مجید
چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند
که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند…
بقیه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند
و وقتی دیدند که گودال چقدر عمیق است،
به دو قور باغه دیگر گفتند که چاره ای نیست! شما به زودی خواهید مرد.
.
دو قورباغه این حرف ها را نادیده گرفتند
و کوشیدند که از گودال بیرون بپرند
اما قورباغه های دیگر دائما به آنها می گفتند
که دست از تلاش بردارید. شما خواهید مرد!
پس از مدتی یکی از دو قورباغه دست از تلاش برداشت
و به داخل گودال پرتاب شد و مرد.
اما قورباغه دیگر
همچنان با حداکثر توانش برای بیرون آمدن از گودال تلاش می کرد….
.
بقیه قورباغه ها فریاد میزدند که دست از تلاش بردار
اما او با توان بیشتری تلاش می کرد و بالا خره از گودال خارج شد .
وقتی از گودال بیرون آمد، معلوم شد که قورباغه نا شنواست.
در واقع او تمام این مدت فکر می کرده که دیگران اورا تشویق می کنند!
.
.
.
.
.
این جمله شعار امروز ماست:
.
ناشنوا باش وقتی همه از محال بودن آرزوهایت سخن می گویند …