بعد از مدت ها دیدمش....! دستامو گرفت و گفت چقدر دستات تغییر کردن... خودمو کنترل کردم و فقط لبخندی زدم.... تو دلم گفتم:......بی معرفت....!دستای من تغییر نکردن...دستات به دستای اون عادت کردن........
گاهی دلت میخواد همه بغضات از تو نگاهت خونده بشه که جسارت گفتن کلمه هارو نداری اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری و یه جمله مثله:چیزی شده؟؟؟! اونجاست که بغضتو با لیوان سکوتت سر میکشی و با لبخند میگی: نه هیچی...
سارا
به کی میخندی؟
حذف التعليق
هل أنت متاكد من حذف هذا التعليق ؟
ادریس موحدی
حذف التعليق
هل أنت متاكد من حذف هذا التعليق ؟
رهــآخطیــبــــ
حذف التعليق
هل أنت متاكد من حذف هذا التعليق ؟