پدرم ميگفت: زن بايد گيسوانش بلند و چشمانش درشت باشد!
مادرم، هرگز موى بلند نداشت
و چشمانش دلخواه پدرم نبود..!
مادرم ميگفت: زيبايى براى مرد نيست..!!
مرد بايد ،دستهايش زمخت ،
و گونه هايش آفتاب سوخته باشد..!
پدرم ،زيبا و جذاب بود،
نه دستان زمختى داشت و نه گونه هاى آفتاب خورده..!
ولى هرگز نگفتند،
كه زن بايد عاشق باشد،
و مرد لايق..!
عشق را سانسور كردند..!
من سالها جنگيدم
تا فهميدم كه بى عشق ،
نه گيسوان بلندم زيباست و نه چشمان سياهم..!
و نه مردى با دستان زخمت و گونه هاى آفتاب سوخته ،
خوشبختيم را تضمين ميكند...!
-فروغ فرخزاد-
شمارهات را گرفتم وَ به دهانم قفل زدم
گفتی : الو؟ الو؟
صدات داشت ضبط میشد
گفتی : حرف بزن
سه گوش بودیم
وَ دستگاه صدایت را در خود حفظ میکرد
گفتی: الو؟ حرف بزن، مریضی؟
چقدر از صدات را دستگاه برای خود میبرد؟
گرمای نفسهای آن سوی خط مالِ کیست ؟
قفل دهانم یخ زده
گفتی: مُردی!؟
وَ سکتهی ممتدِ بوقهای کوتاه پشتِ خط
دارم به تو گوش میکنم
حرف میزنم
سلام عزیزم
- الو ؟ الو؟
با منی ؟
- حرف بزن
میترسم
قفلِ دهانم را قورت دادهام
میخواهم، نمیشود
- الو؟ حرف بزن، مریضی ؟
خرابم
نگران
چه باید کرد ؟ ..
- مُردی!؟
من دارم ..
تو نباشی میمیرم.
در گوشم صدای افتادنِ کلمهها بین دو سوی خط
در گوشم سکتهی صدات
در گوشِ دستگاه،
سکتههای ممتدِ بیصدای من...!
تنهاترین مرد آبانی دنیا...