لحظه به لحظه این روزهارا می نویسم
می نویسم تا فراموش نکنم
چگونه تمام آرزوهایم را به دست باد سپردی
میدانی ؟
خاطراتم با اشک گره خورده اند
وتوهیچگاه آنها را ندیدی
وامروز برای تو اشک میریزم
مثل تمام این سالها که نابودیت را دیدم
وباتو سلول به سلول درد را تجربه میکنم
وتوبازهم مرا نمی بینی
یکی باید باشد
همانکه وقت درد همدردت شود
صورت به عرق نشسته ازدردت را بوسه زند
وتو تمام دردت را دردستانش بفشاری
واو مردانه برای تسکینت آغوشش را تنگ ترکند
یکی باید باشد
همانکه وقتی بخاطرحضورش تشکرمیکنی
لبخند زنان بگوید درهمه شرایط با توام
وتو اینبار نه ازعشقت که ازخدایش تشکرمیکنی
عشقمو بعد از یه سال پیدا کردم اما اون نامرد ......