شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمـــــــی
آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی
آنانکه لذت دم تیغت چشــــــــــــیده اند
بر جای زخــــــــم دل نپسندند مرهمی
راز ســـــتاره از من شب زنده دار پرس
کز گردش سپهــــــــر نیاسوده ام دمی
دل بسته ام چو غنچه به راه نسیم صبح
بو تا که بشکفد گلم از بوی همدمـــــی
راهی نرفته ام که بپرسم ز رهــــــروی
رازی نجسته ام که بگویم به محرمـــی
صد جو ز چشم راندم و این خاصیت نداد
کز هفت بحــــر فیض به خاکم رسد نمی
گیرم بهشت گشت مقرر مـرا ،چه سود
کاندر خمیر تافته دارم جهنمــــــــــــــــی
نگذاشت کبر و وسوسه عقل بوالفضول
تا دیو نفس سجده برد پیش آدمــــــــی
احوال آسمان و زمین و بشـــــر مپرس
طفلی و خاک توده ای و نقش درهمی
در دفتر حیات بشـر کس نخوانده است
جز داستان مرگ،حدیث مسلمــــــــی
نخوت ز سر بنه که به بازار کبـــــــــریا
سرمایه دو کون نیرزد به درهمـــــــی
از حد خویش پای فزونتر کشــی سنا
گر دور چرخ با تو مدارا کند کمــــــــی
مام صادق (علیه السّلام) فرمودند : خدا به موسی (علیه السّلام) وحی کرد که ای موسی می دانی چرا تو را برای سخن گفتن برگزیدم در برابر همه خلقم؟ عرض کرد : پروردگارا برای چه بوده است ؟ فرمودند : خدا ی تبارک و تعالی به او وحی کرد که ای موسی ، به راستی من بنده هایم را زیر و رو کردم و در میان آنها چون تو کسی که خود را خوار و زبون من داند نیافتم ، ای موسی ، تو وقتی نماز گذاری گونه ات را بر خاک نهی یا فرمود: بر زمین نهی.
حسرت
حذف نظر
آیا مطمئن هستید که می خواهید این نظر را حذف کنید؟
اناهیتا
حذف نظر
آیا مطمئن هستید که می خواهید این نظر را حذف کنید؟
ali alavi
حذف نظر
آیا مطمئن هستید که می خواهید این نظر را حذف کنید؟