من پشت آن تک پنجره ی بازم
وتو را می پایم ، هر روز هر شب
زمان رفتن تو کمی قبل از هیاهوی بوق هاست وزمان برگشتت کمی بعد از خداحافظی خورشیدست،
من تمام این زمان طولانی را مینشینم پشت آن پنجره با هزاران رویا ، مثل پنچر شدن همه چرخ ها یا که تعطیل شدن همه ی کارها،
آن عطری که می زنی صبح ها دوست ندارم آخر می پیچد بوی تندش در مشام دخترها
بیست سال از عمرم گذشتو هنوز در ارزوی یک صحبت کوتاه باتوام
در آرزوی یک نگاه گره خورده اما
حسرتت ندیدنت هم اگر برایم باشد
دوستش دارم
دانشجوی ادبیات فارسی