از نظر امیرالمومنین علی علیه السلام کدام یک از اعضای بدن کم سپاس ترین
است؟؟
یک راهنمایی از پیامبر: با انجام دادن خواسته اش حسرت های طولانی گریبانت را
می گیرد.
و راهنمایی دیگری از خود امیرالمومنین(ع) اگر به خواسته های این عضو بدنت عمل
نکنی قلب راحت و اخلاق نیکو پیدا می کنید.
اما جواب :
امیر المومنین علی علیه السلام می فرمایند: چیزی در بدن کم سپاستر از چشم
نیست، خواسته اش را ندهید که شما را از یاد خدا باز می دارد.
و امام صادق (ع) می فرماید: نگاه به نامحرم، تیری از تیرهای مسموم شیطان است
و چه بسا یک نگاهی که حسرتی طولانی بر جای گذارد.
بله، اسلام در دورساختن پیروان خود از خصلت های زشت و خانمانسوز، بشارت داده و با تشویق و
تنبیه و گفتن فواید و ضررها همه را آگاه کرده است.
به گفته روانشناسان یکی از ضررهای چشم چرانی که به وجود فرد ضربه می زند
سادیسم است
چون فرد چشم چران با چند ساعت چشم چرانی در روز قانع نمی شود و آنقدر ادامه
می دهد تا دچار بیماری روانی دیگری به نام vojeurisme شود.
وقتی میان نفس و هوس جنگ می شود
شیطان دوباره دست به نیرنگ می شود
نقشه کشیده است، مرا دشمنت کند
با لشگر گناه هماهنگ می شود
دارد حنای توبه و شرمی که داشتم
پیشت عزیز فاطمه بی رنگ می شود
با هر گناه فاصله می گیرم از شما
کم کم وجب وجب، دو سه فرسنگ می شود
اشکم چه شد؟! به جان تو باور نداشتم
روزی دلم ز فرط گناه سنگ می شود
آقا ببخش، بس که سرم گرم زندگیست
کمتر دلم برای شما تنگ می شود
تن من زندان است
و منم زندانی
مانده ام در دل ِ این کالبد نفسانی
عشق در دام هوس
روح حبس الابد بند قفس
آدمی زندان است
و من آن مانده به خواب
تشنه جرعه ای از صافی ناب
در تکاپوی خیال لب آب
در فراسوی سراب
مانده ام در مرداب
آرزوها ، همه ام نقش بر آب
آدمی زندان است
و من آن خستهی راه
مانده ام در تک این تنگ سیاه
نه به راه پیش رفتن باز است
راه برگشت تباه
غرقه ام غرق گناه
نه کسی میخواهد که خبر گیرد از این چشم به راه
نه کسی میآید به ملاقاتی اعدامی زندان گناه
در شگفتم من از این بند و قفس
محکمه، حاکم و محکوم خودم هستم و بس
از چه باشم غمگین ؟
از چه ام دل چرکین ؟
از خدا ؟
یا که از این پیکرهی ننگ از این کوه گناه ؟
من بنایش کردم
بر کویر شهوت
و نهادم برهم ، آجر آجر نفرت
برج و بارویش آه
پی اش از جور و جفا
و جلایش دادم
به فریب ، به ریا
ننگم باد ، آری آری همین است سزا
اندرین منزل پست
یاد میآورم از روز الست
یاد جام باده و بنده مست
که نمک خورد ، دریغا که نمکدان بشکست
و چنین گفت با بوم تعهد نقاش
که تو ای نقش ، امین غم عشق من باش
آسمان بار امانت نتوانست کشید
شانه خم کرد ، وجودش لرزید
من دردانهی بد مست تعهد کردم
که بپایم عهدم
با همه جان و تنم
با همه سلولهای بدنم
ولی اکنون . . .
زندانی سلول تنم
ای صد افسوس که دردانه هستی به دمی مستی باخت
و سمند ابلیس بر دل گیتی تاخت
و شگفتا که دو گندم دو جهان فاصله ساخت
شرمم باد . . .
و چه سود از غم این یاد ، که بودم بر باد
کاش در کرنش هستی نمیگنجیدم
کاش با جام میعشق نمیرقصیدم
تا که در ملعبه لهو و لعب
اهرمن وار خدا میدیدم
شرمم باد . . .
و زمین شرمش باد
که زخاک بدنش چون من زاد
شرمم باد . . .
علی اکبر رائفی پور ( آرما)