زانوهامو بغل کرده بودمو نشته بودم کنار دیوار
دیدم یه سایه افتاد روم...
سرم رو آوردم بالا
نگاه کرد تو چشمام، از خجالت آب شدم
تمام صورتم عرق شرمندگی پر کرد
گفتی:تنهایی؟
گفتم:آره.
گفتی:دوستات کوشن؟
گفتم: همشون گذاشتن رفتن.
گفتی: تو که می گفتی بهترین هستن!؟
گفتم:اشتباه کردم.
گفتی: منو واسه اونا تنها گذاشتی؟
گفتم:نه.
گفتی:اگه نه،پس چرا یاد من نبودی؟
گفتم:بودم.
گفتی:اگه بودی،پس چرا اسمم رو نبردی ؟
گفتم:بردم، همین الان بردم
گفتی:آره،الان که تنهایی،وقت سختی؟؟
گفتم:…..(گر گرفتم از شرم-حرفی واسه جواب نداشتم)
-سرمو انداختم پایین- گفتم:آره.تو رفاقتت کم آوردم،منو بخش.
گفتی:ببخشم؟
گفتم:اینقدر ناراحتی که نمی بخشی منو؟ حق د
شبی پسر کوچکی نزد مادرش، که در آشپزخانه مشغول پختن شام بود رفت و یک کاغذ به او داد... مادر پسر بچه در حالی که داشت دست هایش را با حوله خشک می کرد نوشته های کاغذ را با صدای بلند خواند... پسر با خط بچه گانه اش نوشته بود: 1) کوتاه کردن چمن باغچه 5 دلار 2) مرتب کردن اتاق خوابم 3 دلار 3) مراقبت از برادر کوچکم 3دلار 4) بیرون بردن سطل زباله 1 دلار 5) نمره ریاضی خوبی که گرفتم 6 دلار جمع بدهی شما به من 18 دلار مادر در حالی که به چشمان منتظر پسر نگاه می کرد چند لحظه خاطراتش را مرور کرد... سپس قلم برداشت و پشت برگه صورت حساب پسرش نوشت: 1) بابت سختی 9 ماه بارداری که در وجودم رشد کردی هیچ 2) بابت تمام شب هایی که بر بالینت نشستم و برایت دعا کردم هیچ 3) بابت تمام زحماتی که در این چند سال برایت کشیدم تا بزرگ شوی هیچ 4) بابت غذا، نظافت تو و اسباب بازی هایت هیچ و ... و اگر تمام اینها را جمع بزنی خواهی دید که هزینه عشق واقعی من به تو هیچ است... وقتی پسر آنچه را که مادرش نوشته بود خواند، چشمانش پر از اشک شد... و در حالی که به چشمان مادرش نگاه می کرد، گفت : مامان.... دوستت دارم! آنگاه قلم را برداشت و با همان خط بچه گانه اش در زیر صورت حساب نوشت: قبلا به طور کامل پرداخت شده...!
شبی پسر کوچکی نزد مادرش، که در آشپزخانه مشغول پختن شام بود رفت و یک کاغذ به او داد... مادر پسر بچه در حالی که داشت دست هایش را با حوله خشک می کرد نوشته های کاغذ را با صدای بلند خواند... پسر با خط بچه گانه اش نوشته بود: 1) کوتاه کردن چمن باغچه 5 دلار 2) مرتب کردن اتاق خوابم 3 دلار 3) مراقبت از برادر کوچکم 3دلار 4) بیرون بردن سطل زباله 1 دلار 5) نمره ریاضی خوبی که گرفتم 6 دلار جمع بدهی شما به من 18 دلار مادر در حالی که به چشمان منتظر پسر نگاه می کرد چند لحظه خاطراتش را مرور کرد... سپس قلم برداشت و پشت برگه صورت حساب پسرش نوشت: 1) بابت سختی 9 ماه بارداری که در وجودم رشد کردی هیچ 2) بابت تمام شب هایی که بر بالینت نشستم و برایت دعا کردم هیچ 3) بابت تمام زحماتی که در این چند سال برایت کشیدم تا بزرگ شوی هیچ 4) بابت غذا، نظافت تو و اسباب بازی هایت هیچ و ... و اگر تمام اینها را جمع بزنی خواهی دید که هزینه عشق واقعی من به تو هیچ است... وقتی پسر آنچه را که مادرش نوشته بود خواند، چشمانش پر از اشک شد... و در حالی که به چشمان مادرش نگاه می کرد، گفت : مامان.... دوستت دارم! آنگاه قلم را برداشت و با همان خط بچه گانه اش در زیر صورت حساب نوشت: قبلا به طور کامل پرداخت شده...!