پیش 9 سال - ترجمه

زانوهامو بغل کرده بودمو نشته بودم کنار دیوار
دیدم یه سایه افتاد روم...
سرم رو آوردم بالا
نگاه کرد تو چشمام، از خجالت آب شدم
تمام صورتم عرق شرمندگی پر کرد
گفتی:تنهایی؟
گفتم:آره.
گفتی:دوستات کوشن؟
گفتم: همشون گذاشتن رفتن.
گفتی: تو که می گفتی بهترین هستن!؟
گفتم:اشتباه کردم.
گفتی: منو واسه اونا تنها گذاشتی؟
گفتم:نه.
گفتی:اگه نه،پس چرا یاد من نبودی؟
گفتم:بودم.
گفتی:اگه بودی،پس چرا اسمم رو نبردی ؟
گفتم:بردم، همین الان بردم
گفتی:آره،الان که تنهایی،وقت سختی؟؟
گفتم:…..(گر گرفتم از شرم-حرفی واسه جواب نداشتم)
-سرمو انداختم پایین-  گفتم:آره.تو رفاقتت کم آوردم،منو بخش.
گفتی:ببخشم؟
گفتم:اینقدر ناراحتی که نمی بخشی منو؟ حق د

پسند