خورشید رخ مپوشان در ابر زلف، یارا
چون شب سیه مگردان روز سپید ما را
ما را ز تاب زلفت افتاد عقده بر دل
بر زلف خم به خم زن دست گره گشا را
فخر جهانیان شد ننگ صنم پرستی
جانا ز پرده بنمای روی خدانما را
ای آشکار پنهان بُرقع ز رخ برافکن
تا جلوه ات ببینم پنهان و آشکارا
بی جلوه ات ندارد ارض و سما فروغی
ای آفتاب تابان هم ارض و هم سما را
بازآ که از قیامت برپا شود قیامت
تا نیک و بد ببیند در فعل خود جزا را
ای پرده دار عالم در پرده چند مانی
آخر ز پرده بنگر یاران آشنا را
بازآ که بی وجودت عالم سکون ندارد
هجر تو در تزلزل افکند ماسوی را
حاجت به تست ما را ای حجت الهی
آری بسوی سلطان حاجت بود گدا را
عمری گذشت و ماندیم از ذکر دوست غافل
از کف به هیچ دادیم سرمایه بقا را
ما را فکنده غفلت در بستر هلاکت
درمان کن ای مسیحا این درد بی دوا را
ای پرده دار عالم در پرده چند پنهان
بازآ و روشنی بخش دلهای باصفا را
ما گدایان خیل سلطانیم
شهربند هوای جانانیم
بنده را نام خویشتن نبود
هر چه ما را لقب دهند آنیم
گر برانند و گر ببخشایند
ره به جای دگر نمیدانیم
چون دلارام میزند شمشیر
سر ببازیم و رخ نگردانیم
دوستان در هوای صحبت یار
زر فشانند و ما سر افشانیم
مر خداوند عقل و دانش را
عیب ما گو مکن که نادانیم
هر گلی نو که در جهان آید
ما به عشقش هزاردستانیم
تنگ چشمان نظر به میوه کنند
ما تماشاکنان بستانیم
تو به سیمای شخص مینگری
ما در آثار صُنع حیرانیم
هر چه گفتیم جز حکایت دوست
در همه عمر از آن پشیمانیم
سعدیا بی وجود صحبت یار
همه عالم به هیچ نستانیم
ترک جان عزیز بتوان گفت
ترک یار عزیز نتوانیم
سروده جناب شیخ سعدی علیه الرحمه
چند دعا و مناجات از جناب شیخ جنید بغدادی (قدس الله سره العزیز)
خدایا! چه نیکوست حکم تو برای کسی که به تو یقین داشته باشد و چه وسیع است رحمت تو برای کسی که پرهیزکار تو باشد و مقصودش تو باشی و چه سریع است مهربانی تو برای کسی که تو را بخواهد و به طاعت تو روی آورد. او در نعمتهای تو غوطهور است و از فضل تو بر وی، تو را میپرستد و ارادت او بر تو یگانه میشود.
خدایا! هیبت و جلال و تعظیم خود را به ما ببخش. نیز آنچه که میبخشی برای خواص خود از صفوت خود از حقیقت علم و معرفت به خود باشد.
خدایا! از تو درخواست میکنم آنچه را که برای توست و پناه میبرم به تو از هر امری که تو را به خشم آورد.
خدایا! مرا مشغول مساز به شغلی که از تو مرا مشغول کند. نمیخواهم از تو جز این که شغل من برای تو باشد.
خدایا! نابود کن از من هر عشقی، هر ذکری و فکری، هر خواستنی و هر ترسی جز خودت را.
خدایا! مبارک ساز مرگ را برای ما و آن را روز عطا و کرامت و تقرب و سرور و شادی ساز. و ما را در قبرهایمان با شادی و فرح وارد ساز. و آن را باغی از باغهای بهشت خود و بقعهای از بقعههای محبت و رحمت خود ساز.
مأخذ: حلیة الأولیاء، حافظ ابونعیم، دارالکتب العلیمه، چاپ بیروت
ای علی ای خدای را مرآت
وی به رخسارۀ تو چشم تو مات
در حقیقت رخ تو مرآتی است
که بود حاکی از حقیقت ذات
وان حقیقت که ذات پاک تُراست
هست مرآت ذات حق به صفات
بخدا آن خدا که دیده شود
نشود دیده جز در این مرآت
علم حق را توئی کتاب مبین
همه آفاق و انفست آیات
ذره مائیم و آفتاب توئی
آفتا بـــــا بتـــاب بر ذرات
خیز و ما را چو نوح از این طوفان
بده ای کشتی نجات نجات
تا نمردیم تشنه لب، ما را
بده ای چشمۀ حیات حیات
عجبی نزد ما ز حبّ تو نیست
که کند سیئـات را حسنات
آری آنجا که شمس جلوه کند
محو گردد ز نور او ظلمـات
بودش ابلیس در عبودیت
گر چه فوق کروبیا ن درجات
اندر آدم چو سجده بر تو نکرد
درجا تـش ز کبــر شد درکات
خلق را بینش لقای تو نیست
ما نجوئیــم بینــش از اموات
زنده باید که درک زنده کند
این نظر نیست در عِظام و رُفات*
قوم بی معرفت نه انسانند
حَیَواننـد یا جمــا د و نبــات
بحر وصف ازل کجا گنجد
در ظروف حروف یا کلمات
ما چه اثبا ت مدح بر تو کنیم
ای وجود تو مر ترا اثبات
« فواد کرمانی »
* عِظام و رُفات: استخوانهای پوسیده و پراکنده