وقتی دو عاشق از هم جدا میشن ... دیگه نمیتونن مثل قبل دوست باشن ... چون به قلب همدیگه زخم زدن ... نمیتونن دشمن همدیگه باشن ... چون زمانی عاشق بودن .. تنها میتونن آشناترین غریبه برای همدیگه باشن
شـڪست בر پیـڪره هاے پر از خون وجوב ڪوچـڪمان سر خورבه از ذوقهاے زورے، بے ذوق این روزگار!!! بــﮧ تو چــﮧ مے گذرב؟ בر این زوال و خستگے این روزها حالتان را ڪسے مے پرسـב جز خوבتان בر آینــﮧ؟؟
عــطر ِ تَنت روی ِ پــیراهنـم مــانده .. امــروز بـویــیدَمَش عمــیق ِ عمــیق ِ! و با هـر نـفس بـغــضم را سـنگین تر کردم! و به یــاد آوردم که دیـگر ، تـنـت سـهم ِ دیگری ست… و غمــت سـهم ِ مــن!