زندگی رسم خوشایندیست زندگی بال وپری داردباوسعت مرگ زندگی پرشی دارداندازه عشق زندگی چیزی نیست که لب طاقچه ی عادت ازیادمن وتوبرود زندگی حس غریبی ست که یک مرغ مهاجرداردزندگی سوت قطاریست که درخواب پلی می پیچد زندگی گل بتوان ابدیست زندگی ضرب زمین درضربان دلهاست زندگی هندسه ساده تکرارنفس هاست هرکجاهستم آسمان مال من است پنجره فکرهواعشق زمین مال من است آری زندگی زیباست زندگی آتش گهی دیرنده پابرجاست گربی افروزیش رقص شعله اش درهرکران پیداست ورنه خاموش است وخاموشی گناه ماست
زیرگنبدکبودقصه گوی عاشقی زندونی بودقصه هاش قصیده بودغصه هاش رسیده بودخط خطی روجزوه هاش پاپتی شاه وگداش همه سردرگموگیجه همه پوچ وهمه هیچ توتمام قصه هاش لابلای غصه هاش رنگ آفتابش پریده است پشت رستمش خمیده است کوچه هاش پس کوچه دارداماهیچ رهگذری نیست بس که دیواراش بلندن کسی چشمش به دری نیست قصه گوقصه را وادا دادهمه روتوقصه جادادروی چشماشوگرفت اماچشماش کورنمیشدهمه روتوقصه جاداداماقصه اش جورنمیشدشهرقصه روشلوغ کردپراز راست ودروغ کردقصه گوقصه رو وادادتک سواراسبشوبردن پهلوان حقشوخوردن آرزوی مادرها روجوانها بخاک سپردن تک سوارپای پیاده پهلوان حقشو داده دیو قصه ش مهربون پریاش ابرو کمون نه اسارتی براهه نه اسیری ته چاهه خنجراش برنده نیستن ببراش هم درنده نیستن باغچه ها بی باغبون کفترا بی آب ودون عاشقا خونه بدوش درکمین می فروش القرض آخرکارتوی زندون پای دار
کوله بار عشق تو را من میگذارم برزمین بارعشق توبردوش کشیدن سنگین است جان فرساست درزیراین کوله بارسنگین شکسته ام خسته ام وخستگی روحم ازصبوری عشقم بزرگتراست درگلویم آنچنان بغضی نشسته که هیچ گریه ای سربازش نمیکندروبروی دری گشوده به ناکجای نشسته ام تمام زندگیم چون آینه یی دردستم میشکندواینگونه است که زندگی میگذرددرهرگذری چاهی درکمین وبدنبال آن افتادنی سنگین چگونه زیستم این همه دردراوچگونه بردوش کشیدم بارسنگین تحمل رامن به استواری یک کوه اماشکستنی همچون بغض من تابش خورشیدگرفتارنفس ظلمت من به پهنای آسمان امادرتنگی یک قفس من درسنگینی یک فاجعه اما سبکبارچون لبخندحس سبزجوانی دربرگ ریزان خزان عشق توگردبادیست من تکیه بربادداده ام گاه ازپشت نفسهای اژدهای وحشت ازبطن ناسرانجامی میوزد.
کس نمیداندکدامین روزمی آید کس نمیداندکدامین روزمیمیرد