گاه از اوج تمنایِ خیال
بر رُخ خاطره ها ،
روی تو را می بینم . . .
و چه دلگیرم کرد
گردش ثانیه ها
غربت خفته در این قافیه ها . . .
سایه هائی که جدا افتادند
اشک هائی که در آن حسرت سرد
ساده جان می دادند . . .
کاش دنیای تو را می دیدم
مگر آنجا که تویی
با همان کلبۀ درویشی مان فرقش چیست . . ؟
کاش چشمان تو را
این سکوت عاریه میداد به من
تا ببینم تو چه دیدی و گذشتی از عشق . .
کاش دنیای تو را می دیدم . .