به بوسه های تبر ، زخمهای من کم نیست
خرابه های دل خسته ، کم تر از بم نیست
شبیه برگ خزانم که دل سپرده به باد
پر از هوای تو و بی قرارِ شبنم نیست
تو نیستی که بفهمی چقدر دلتنگم
گلایه های من از روزگار ، مبهم نیست
همین دقایق کوتاهِ دیدنت خوب است
نگو که فرصت دیدار ما فراهم نیست
چه مخفیانه برای تو اشک می ریزم
اگر چه شانه ی دیوار آه ، محرم نیست
بیا که زندگی ام درد می کند بی تو
چرا همیشه کسی را که دوست دارم نیست؟