سکوت میکنم...
پاییز رفت و زمستان مرا در آغوش کشید...
گویی این عمر محکوم به حسرت است...
خیال ما فعل ناتوان در عالم واقع...
و دستمان ناتوان در یاری...
چشم که پرچم دار بی قراریست...
و پا...
پایم از پا نشت در این روز گم...

پسند