پیش 11 سال - ترجمه

سيّد ابن طاوس رحمه اللّه از حضرت سيّد سجّاد عليه السّلام روايت كرده است كه از زمانى كه سر مطهر امام حسين عليه السّلام را براى يزيد آوردند يزيد مجالس شراب فراهم مى كرد و آن سر مطهّر را حاضر مى ساخت و در پيش خويش مى نهاد و شُرب خمر مى كرد.
روزى رسول سلطان روم كه از اشراف و بزرگان فرنگ بود در مجلس آن مَيشوم حاضر بود از يزيد پرسيد كه اى پادشاه عرب ! اين سر كيست ؟ يزيد گفت : ترا با اين سر حاجت چيست ؟ گفت : چون من به نزد ملك خويش باز شوم از هر كم و بيش از من پرسش مى كند مى خواهم تا قصّه اين را بدانم و به عرض پادشاه برسانم تا شاد شود و با شادى تو شريك گردد. يزيد گفت : اين سر حسين بن على بن ابى طالب است .
گفت : مادرش كيست ؟ گفت : فاطمه دختر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم . نصرانى گفت : اُف بر تو و بر دين تو، دين من از دين شما بهتر است ؛ چه آنكه پدر من از نژاد داود پيغمبر است و ميان و من داود پدران بسيار است و مردم نصارى مرا با اين سبب تعظيم مى كنند و خاك مقدم مرا به جهت تبرّك برمى دارند و شما فرزند دختر پيغمبر خود را كه با پيغمبر يك مادر بيشتر واسطه ندارد به قتل مى رسانيد! پس اين چه دين است كه شما داريد پس براى يزيد حديث كنيسه حافر را نقل كرد. يزيد فرمان داد كه اين مرد نصارى را بكشيد كه در مملكت خويش مرا رسوا نسازد.
نصرانى چون اين بدانست گفت : اى يزيد آيا مى خواهى مرا بكشى ؟ گفت : بلى ، گفت : بدان كه من در شب گذشته پيغمبر شما را در خواب ديدم مرا بشارت بهشت داد من در عجب شدم اكنون از سِرّ آن آگاه شدم ، پس كلمه شهادت گفت : و مسلمان شد پس برجست و آن سر مبارك را برداشت و به سينه چسبانيد و مى بوسيد و مى گريست تا او را شهيد كردند

پسند