9 anni fa - Tradurre

خاک خوشبخت


سالها پیش از این

زیر یک سنگ گوشه ای از زمین

من فقط یک کمی خاک بودم همین

یک کمی خاک که دعایش پر زدن آن سوی پرده آسمان بود

آرزویش همیشه دیدن آخرین قله ی کهکشان بود

خاک هر شب دعا کرد

از ته دل خدا را را صدا کرد

یک شب آخر دعایش اثر کرد

یک فرشته تمام زمین را خبر کرد

و خدا تکه ای خاک را برداشت

آسمان را در آن کاشت

خاک را توی دستان خود ورز داد

روح خود را به او قرض داد

خاک توی دست خدا نور شد

پر گرفت از زمین دور شد

راستی من همان خاک خوشبخت

من همان نور هستم

پس چرا گاهی اوقات اینهمه از خدا دور هستم

Mi piace