خدا آن حس زیبائیست که در تاریکی صحرازمانی که هراس مرگ میدزدد سکوتت رایکی آهسته می گویدکنارت هستم ای تنهاو دل آرام می گیرد . . .
نظر با موفقیت گزارش شد
ارسال با موفقیت به جدول زمانی شما اضافه شد!
شما به حد مجاز خود رسیده اید 50000 دوستان!
خطای اندازه پرونده: پرونده از حد مجاز (92 MB) فراتر رفته و قابل آپلود نیست.
بارگیری پرونده امکان پذیر نیست: این نوع فایل پشتیبانی نمی شود.
ما برخی از محتوای بزرگسالان را بر روی تصویری که بارگذاری کرده اید تشخیص داده ایم ، بنابراین روند بارگذاری شما را رد کرده ایم.
برای آپلود تصاویر ، فیلم ها و فایل های صوتی ، باید به اعضای حرفه ای ارتقا دهید. برای ارتقاء به مزایای بیشتر
آقاي جمعه ها
بی وضو در کوچه ی لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای؟
بر صلیب عشق دارم کرده ای؟
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم !
این تو و لیلای تو … من نیستم !!
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم !
سـال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی..؟
حذف نظر
آیا مطمئن هستید که می خواهید این نظر را حذف کنید؟