تنهایی هایم را دور خودم سفت می پیچم تا سردم نشود از باد رسواگر پاییزی
دلم را سفت می گیرم تا نلغزد روی دست پرخش برگ هایی که نوبتشان تمام شده
چشم هایم را می بندم و در ذهنم افق پیوند جاودانه ای را تماشا میکنم
دل می بندم به آینده ای که شاید در آن آدم های جدیدی باشند که ندیده باشند چگونه هوای پاییز دزد نه سلامتی ام بلکه قلب دست نخورده ام شد
نه عشق نه
هر هوس هر هیجان که عشق نیست
پاییز شاید برای من اینگونه باشد که عاشق نمی کند ُٰ بیمار می کند
بیمارم کرد و من را بعد بیماری احساس می کنم دارد عاشقم می کند.

پسند