بهانۀ تنهایی من در کوچه باغِ بی کسی¬هایم. کسی مرا صدا می¬زند؟ شما مهرِ در شاخۀ یاسِ کبودی، فریادِ عاشقان بیدل را فریادِ دیگر سر دادی. شما هماغوشیِ باران در نوازشِ موجِ بی صدایی. مهربانانه دستِ رد در سینۀ پرستوهایِ غریب زدی. شما قطره¬های خیسِ نگاهم را پروازی دیگر دادی. شما بهانۀ مهر را در کوچه¬های تنهایی آغازِ دیگری بودی. ای بهانۀ دوباره بودنم، ای آقایِ سبز دل، ای نورِ نگاه، ای رعایتِ حریمِ شما حُرم حرمت. معصومیتِ سادگی ها، شما کاشانۀ دل را رونقی. شما هم آغوشِ لحظه¬های پیدایی من در نا پیدایِ باورِ دور از رسیدن¬هایی، شما بارشِ مهری در بنا گوشِ آلاله¬های پرپر شدۀ درخاک و در خون تپیدۀ دیارِ مردانِ مرد. جانبازانِ جان آفرینی که خونِ خشکیده در پهنایِ این فراخ خاکِ پاک را جویباری از ترنّم لاله¬هایِ سرنگونِ در شقایق¬زارِ مهر بودند نفسی تازه دمیدند بر سینه خونین سحر. پاک مردانِ سر فراز سر بدارانِ پای در دارِ عشق. در قدمگاهِ عروجِ عارفانه. ثانیه شمار بودند، نیایش نور را.
ای کاش پرستوهای مهاجر هجرتی دیگر و بازگشتی به عاطفۀ بودن، شدن و جاودانه زیستن بودندو شاهدِ شهودِ شهادت طلبانِ بی طلب، کاش و ای کاش بودند و می دیدند هجرتِ سینه سرخانِ عاشق را در ثانیه¬های تپشِ دل افکارِ باکری¬ها و فکوری¬ها. شمارشی نفس گیر داشتند. بهانۀ رسیدن به نا شدنی این شعرِ شرافت.
درود بر سبز جامگانِ سرخ روی

پسند