دلم دریای طوفانیست

خدایا رهنمایم باش

میخوام از دلی بگم که خیلی گرفته، از دخترکی که هر روز و شبش شده غم و غصه و گریه... چرا؟؟ میفهمی !! صبر داشته باش دارم میگم .

آره دخترک قصه ما خیلی دلگیره از دنیا چون دنیاش رنگی نیست همه رنگای دنیا یا سیاهن یا سفید بعضیاشم خاکستری...دلش گرفته از خوشی های دیگران از اینکه خودش مثل بقیه خوش نیست... مثل بقیه نمیخنده ...مثل همه شاد نیست..آخه چرا ؟ میدونم عجیبه اما این دخترک شیطون ترین و پر انرژی ترینه همیشه اما شبا میشه غمگین ...شبا صدای هق هق گریه هاش فقط سکوت دلشو میشکنه...سکوت شب با ستاره هاش فقط نظاره گرن ولی صدایی نمیشنون ... دخترک همیشه فکر میکنه شادی ها معنای چندانی ندارن آخه دلش تنهاست... دلش یه همدم میخواد ... یه مونس یه همسفر...حالا چرا تنهاست ؟؟

بزار برات تعریف کنم حوصله شو داری داستان تا آخر بخونی؟؟

یه روزی دخترک میبینه که دنیا براش شده غمکده میبینه همه میتونن و اون نمیتونه ... نمیتونه بخنده و شاد باشه ... آخه یکی بهش خبر داده که دیگه نمیتونه همدم و مونسی داشته باشه...غم دنیا میریزه تو دلش اما دم نمیزنه ، به هیچکس نمیگه . جلوی همه میخنده و شاده اما دلش طوفانی و غمگین. آخه حق داره تنهایی سخته قبول داری؟!!

هر شب کارش میشه اشک ریختن و درد و دل کردن با اون همدم همیشگیش ، همون که دوسش داره ، همون که همیشه میگه کنارتم. هرشب اشک میریزه و حرف میزنه اینقدر اشک میریزه تا میخوابه . اما صبح که بیدار میشه یه دختر شاد و سرحاله. همیشه نقاب داره آره یه نقاب شاد که حرفای دلش پشتش پنهون کرده و نمیخواد کسی بدونه!

یه شب که خیلی دلگیر شروع میکنه به درد و دل کردن ، میدونی چی میگه؟؟ برات میگم ....

سلام دوست من

بیداری ؟ میدونی بازم من اومدم. اما امش

پسند