من از تنهایی و برگ ریزان پاییز
من از سردی زمستان
من از تنهایی و دنیای بی احساس آدما میترسم من از دوستان بی مقدار از همراهان بی احساس من از نارفیقان این دنیا میترسم
من از احساس بیهوده بودن من از چون حباب آب بودن من از ماندن چو مرداب میترسم خداوندا من از مرگ محبت
من از اعدام احساس به دست دوستان دور یا نزدیک میترسم خداوندا..من از خود میترسم
جوکر نوشت::حال این روزهایم دیوار های اتاق موسیقی های متال سیگار نفس های سنگین حسرت
فاشیست نوشت:: دوست جوکرمن تپانچه را زیر آرواره پایینی ات قرار بده و ماشه را بکش لذت این است...

پسند