به گنجشک گفتند ، بنویس :

عقابی پریده

عقابی فقط دانه از دست خورشید چیده

عقابی دلش آسمان ، بالش از باد ، به خاک و زمین تن نداد .

و گنجشک هر روز

همین جمله ها را نوشت

و هی صفحه صفحه

و هی سطر سطر

چه خوش خط و خوانا نوشت

و هر روز دفتر مشق او را

معلم ورق زد

و هر روز گفت : آفرین

چه شاگرد خوبی ، همین

***

ولی بچه گنجشک یک روز

با خودش فکر کرد :

برای من این آفرین ها که بس نیست

سؤال من این است

چرا آسمان خالی افتاده آنجا ؟

برای عقابی شدن

چرا هیچ کس نیست ؟

پسند