.
سوی خانه رفتم باز
آشیانی ساکت وبهت آور
قصه ی غصه ها آغاز
همچو زندان است منزلگاه
-وای از آن زندانبان!-

همچو مرغی زیرک
که اسیر است بر دام
جز تحمل درد
چاره ای نیست،می دانم

گرچه صبرم بالاست
امّا شرمسار ازاین دل
این دل خونین دل
کاش می شد رها ازمن
این دل غمگسار من

صبر این زندان چه دشوار است
امّا
من دوام می آورم ،می دانم
همچو زندانهای پیشینم
یادم افتاد ای وای
-وای ازآن زندانبان!

پسند