پا رویِ پا گذاشته ای
تا از پا در بیایم انگار
پاییز را توانِ گذراندن اگر بود
این زمستان از همین حالا
سخت سرد از راه نمی رسید
آدمها هم که می دانی
گرم نیستند این روزها
گرم نمی شوند حتی
من خسته ام .
و ای کاش تو این را بفهمی
من سخت .. سخت شده دم و بازدم هایم
بستگی دارم به تو
به بودنت
به این که باشی و زمستانم را
پیش از بهار
گرم کنی
که راستش را بخواهی اگر نباشی
بهار هم هیچ گرمم نمی کند
.
هذیان هایم عجیب خواندن دارند انگار
که با قهوه ای به دست
تنها نظاره گرِ آشفتگی هایم شده ای
بی فکرِ آمدن

إعجاب