روزهابلند تر شده و شبها کوتاهتر...
آسمانو زمین دست به یکی کرده اند برای زجر دادنم
برای غصه خوردنم....
من در این روزهای بلند
کام های سیگارم سنگین تر
پاکت های خالی سیگارم بیشتر
زیر سیگاری ام پر تر....
صبرم لبریز تر و بغضهایم بیشتر....
روزها خاطراتت مرا ویران میکند
و شب ها تنها تر و هق هق های بلند تر...
کاش بودیو میدیدی.....
میشنیدی.... صدای سرفه های دو نفره مان را
و این را درک میکردی
که وقت دلتنگی یک اه چقدر وزن دارد لعنتی...!!!
گریه ی بی اختیار...
تو را خبر ز دل بی قرار باید و نیست
غم تو هست ولی غمگسار باید و نیست
اسیر گریه ی بی اختیار خویشتنم
فغان که در کف من اختیار باید و نیست
چو شام غم دلم اندوهگین نباید و هست
چو صبحدم نفسم بی غبار باید و نیست
مرا ز باده نوشین نمی گشاید دل
که می بگرمی آغوش یار باید و نیست
درون آتش از آنم که آتشین گل من
مرا چو پاره ی دل در کنار باید و نیست
بسرد مهری باد خزان نباید و هست
به فیض بخشی ابر بهار باید و نیست
چگونه لاف محبت زنی ؟ که از غم عشق
ترا چو لاله دلی داغدار باید و نیست
کجا به صحبت پکان رسی ؟ که دیده تو
بسان شبنم گل اشکبار باید و نیست
رهی بشام جدایی چه طاقتی است مرا؟
که روز وصل دلم را قرار باید و نیست
(رهی معیری)