دیگر سو سوی هیچ چراغی امیدوارم نمیکند... دیگر گرمای دستی دلم را به تپیدن وا نمیدارد... می روم تا در تاریکی راه خود پیدا کنم ک ب چراغهای روشن و دستهای گرم دیگر اعتمادی نیست.
ن با اینده درگیرم ن به گذشته وابسته در حال زندگی میکنم و از حالم تموم استفاده رو میکنم.با همه وفق نمیگیرم و هر کس هرجوری باشه اونجوریم باهاش.
تفکرم خیلی بالاست
بداخلاق اما بستگی ب طرف مقابلم داره ک کی باشه
بهــــ✿ـــــار
حذف نظر
آیا مطمئن هستید که می خواهید این نظر را حذف کنید؟