سنگ آرایش کوهستان نیست همچنانی که فلز زیوری نیست به اندام کلنگ وکف دست زمین گوهر ناپیدائی است که رسولان همه از تابش آن خیره شدند پی گوهر باشید... سهراب سپهری
شب بود و چراغك بود. شيطان ، تنها، تك بود. باد آمده بود، باران زده بود: شب تر ، گل ها پرپر. بويي نه براه. ناگاه آيينه رود، نقش غمي بنمود: شيطان لب آب. خاك سايه در خواب. زمزمه اي مي مرد.بادي مي رفت، رازي مي برد سهراب سپهری
Marzieh
حذف نظر
آیا مطمئن هستید که می خواهید این نظر را حذف کنید؟