ساعتی بمان و یک فنجان قهوه داغ مهمان من باش
کمی با منِ دلگیر مهربان باش
من برای جنگیدن با تو نیامده ام
اصلا مرا ببوس
لذت معشوق بودن را به من التفات کن
قول میدهم فاسق نشوم
#اسمافرشی
![image](http://facekoob.ir/upload/photos/2022/09/EvC9DLrl9Vd3EoDe49zF_14_f05cd25f7cfd2d9ebd4bcb600a6d07d0_image.jpg)
ساعتی بمان و یک فنجان قهوه داغ مهمان من باش
کمی با منِ دلگیر مهربان باش
من برای جنگیدن با تو نیامده ام
اصلا مرا ببوس
لذت معشوق بودن را به من التفات کن
قول میدهم فاسق نشوم
#اسمافرشی
پدرم نجار است
رادیو ای دارد چسبیده به دیوار
بسیار قدیمی و عجیب
اما مثل روز اول کار میکند
مغازه نجاری پدر مشحون از چهارپایه های کهنه است
ارث مادرزاد است انگار
دلش به میخ های خمیده ی گوشه گوشه ی صندلی هایی خوش است که شصت سال عمر دارند !
دقیق تر بگویم
مغازه های نجاری شبیه کتابفروشی های بسیار بسیار قدیمی با کتاب هاییست که خریدار ندارند
شبیه داروخانه های دهه سی؛
نجارها آدم های بسیار عجیب و نجیبی هستند که در سده های مختلف روزگار میگذرانند
نجار ها اگر نجار نمیشدند کتابفروش هایی میشدند که یک نسخه از کتاب های خودشان همیشه پشت ویترین به نمایش و خواهش گذارده میشد !
#اسمافرشی