ادامه
خانمش بر عکس خانه باباش
همش لباس رنگارنگ
بو عطر
ارایش
خلاصه رسیدگی به ظاهر
پسر تصمیم گرفت به یه سفر کاری بره
به خانمش گفت شاید 3 روز طول بکشه
رفت سفر . ولی کارش دو روزه تمام شد
وراهی خونه شد خانمش که خبر نداشت
شوهرش داره بر میگرده.
وقتی رسید خونه شب بود در را باز کرد
و داخل شد دید که خانمش
داره عبادت میکنه وتو سجده است
تعجب کرد
رفت جلو خانمش فهمید شوهرش امده
بلند شد ودر اغوشش گرفت گفت خوشا
امدی ای ارام جانم و......
بعد شوهر ازش پرسید پس چرا در این
دو ماه به غیره از فرائض ندیدم
عبادتی بکنی
گفت عزیزم من به خاطر تو ودل تو خودم رو رنگین میکردم و...
که خداوتو ازمن راضی باشی
بعد پیشونی خانمش را بوسید و هردو
سجده شکر بجای اوردن.
این داستان واقعی بود.