مَا هَمینَیم...نَه چشمآטּ آبــﮯ دارَیم...
نه کفشهآﮮ پآشنِه بُلنَد...
هَمیشِه کَتآنـﮯ مـﮯ پوشَیم عِشوه ریختَن رآ خوب یادَمان نَداده اَند...
وَقتـﮯ اَز کِنارَمان رَد میشوﮮ ، بوﮮ اُدکُلنَمان مَستت نمیکُند... .
نگرآטּ پآک شدטּ رُژ لَب و ریملَمان نیستَیم ...
لآک نآخن هآیمان اَز هزآر مترﮮ داد نمیزَند.
گآهـﮯ اَز فَرط غُصّه بلنَد دآد میزَنیم خدآیَمان رآ بآ تَمآم دُنیآ عَوض نمیکُنیم.......
و بَعضـﮯ آدم هآﮮ اَطرافَمان رآ هَم بآ تَمآم دُنیآ عَوض نمیکُنیم بَلد نیستَیم تآ صُبح پآﮮ گوشـﮯ پِچ پِچ کُنیم \" ما \" اَگر بگویَیم دوستَت دآرَم.......
دوست دآشتَنمان حَد ومَرزﮮ ندآرَد \" مَا \" خآلِصآنه هَمینَیم ! ! !
خدایا مثل همیشه دیر آمده ام و باز هم هیچ بهانه ای ندارم.
نه خیابانها دراز شده بودند و نه ساعت مچی ام خواب مانده بود.
نه درختان سد راهم شدند و نه باران مسیر را لغزنده کرد
و نه در ازدحام پرنده های بی ترانه گم شدم
گواهی می دهم خروسها سر ساعت صدایم کردند
آفتاب به موقع و مهربانانه بالشم را تکان داد
پنجره ها هیچ کوتاهی نکردند و آغوش درها همچنان باز بود.
آسمان مال من است...