شکوه سربازی
سلام برمادرچشم انتظارم فروزان دفترشبهای تارم
چرامادرمرابیست ساله کردی دراین غربت مرااواره کردی
چه بدکردم به خدمت امدم من به پای خودبه زندان امدم من
سرپل شهرکه رسیدم صدای طبل وشیپور راشنیدم
به دل گفتم که شیپورنظام است دوسال شخصی گری برمن حرام است
ازان روزکه تراشیدم سرم را لباس ارتشی کردم تنم را
لباس ارتشی وانسخه دارد دل سرباز همیشه غصه دارد
به سربازی مرامجبورکردن مراازقوم وخویش محروم کردن
ازان روزکه خوردم سیب زمینی شدم من ارتش زمینی
لباس ارتشی رنگ زمین است برادر غم مخورارتش همین است
هوای سردشهرکرده پیرم تفنگ در دست در میدان تیرم
نشانه میروم خال سیاه را که تشویق میکندفرمانده مارا
به اردومیروم دستم تفنگ است اضافه برتفنگ بیلوکلنگ است
به صحرامیروم باچندافسر برای خواندن درس مسلسل
raha
حذف نظر
آیا مطمئن هستید که می خواهید این نظر را حذف کنید؟
ladan
حذف نظر
آیا مطمئن هستید که می خواهید این نظر را حذف کنید؟