پیش 7 سال - ترجمه

امروز : می‌گذارم مگس‌های تابستان با خرطومشان به دفعات نامحدود پوستم را بمکند و در صورت تمایل با پاها و دستهای پرزدارشان روی آن اسکیت‌بازی کنند؛ آنها را نمی‌رانم و نمی‌کشم.می‌گذارم اولین احمقی که با روشن کردن تلویزیون روی صفحه ظاهر می‌شود، جمله‌اش را کامل بگوید؛ بعد دکمه ریموت کنترل را بزنم.می‌گذارم مجری‌های خبر تا هر وقت مادر به میل خود دکمه ریموت را می‌زند، سرخرگ‌ها و رشته‌های عصبی ام را مثل اسباب بازی بادی زیر انگشت‌شان به بازی بگیرند؛ صدا ازم در نمی‌آید.می‌گذارم گروه‌ها و کانال‌های تلگرام تا می‌توانند در قالب ارقام خاکستری نوتیفیکیشن تولید کنند؛ ترکشان نمی‌کنم. نمی‌گذارم دم عصر که حوصله‌ام سر رفت، فکر شوخی‌های شبه سادیسمی به سرم بزند؛ سر دست‌هایم را با نقاشی گرم می‌کنم.جوشهای کریه پوستِ روحِ همیشه نوبالغم را جلوی چشم نزدیکان، دوستان و حتی غریبه ها، نمی‌ترکانم؛ در گوشه ای خلوت، زباله های سپید درونشان را آرام تخلیه کرده و به آثار هنری بازیافتی تبدیل می‌کنم.به گرمای تابستان، فحش نامربوط نمی‌دهم؛ اجازه می‌دهم پرتوهای خورشید از بدنم که درحال حاضر مثل شیشه شفاف شده، عبور کنند.مدتها پیش، در این روز، در نیم روزِ این روز، حسی مبهم، به شکل یک لبخند، روی لبم نشست؛ همین قدر یادم مانده که چیزی از جنس هوا بود؛ سبک بود، رقیق بود، شفاف بود، نمی آزرد و آزرده نمی شد.
دونا-29 تیر

پسند