- بخونش خیلی قشنگه

بار اول که دیدمش،تو کوچه بود یه لباس ناز تنش بود،باموهای بلند خرمایی،اومدطرفم و گفت داداشی میای بازی کنی؟بیا دیگه!
ازچشمای نازش التماس میبارید،خیلی کوچیک بودم اما دلم لرزید
3سال ازش بزرگتر بودم!
قبول کردم و کلی بازی کردیم، آخرش گفت تو بهترین داداش دنیایی

گذشت‌‌
هرروز خودم تا مدرسه میبردمش، هرروز به عشق دیدنش بیدار میشدم،امااون همیشه میگفت:تو بهترین داداش دنیایی
داغون میشدم که عشقم منوداداش صدا میزنه
گذشت وگذشت
شب عروسیش خودم راهیش کردم
ماشین خودم ماشین عروسش شد،من رانندشون شدم!
خودم اشکاشو پاک میکردم
با چشمای گریون بازم گفت:تو بهترین داداش دنیایی
گذشت
تصادف کرد وواسه همیشه رفت
بازم خودم زیرتابوتشوگرفتم
میدونستم اگه بود بازم میگفت توبهترین داداش دنیایی!
رفت وحتی یه بارنتونستم بهش بگم آخه دیوونه!لامصب!من عاشقتم!
میمیرم برات
چشات همه ی دنیامه
ی شب شوهرش دفتر خاطراتشو آورد،چشاش پراشک بود
وقتی خوندمش نابود شدم
نوشته بود:داداشی عاشقت بودم اما میترسیدم بهت بگم
میترسیدم داداشی!
کاش زودترازتو بمیرم که اینو بخونی
داداشی بهم فش ندیا!
ببخش که عاشقتم

پسند