پیش 8 سال - ترجمه

صبح از خواب بيدار شدم از اتاق اومدم بيرون بلند داد زدم
صبح همگي بخيييييير

خواهرم: زهر مار وحشي چته
داداشم: بدبخت صبح نديده باز با کي قرار داري
مادرم: خدا مرگت بده بچه زهرم رفت.
بابام: اگه اين اين همه سالو صرف يه گوسفند ميکردم الان يه گله گوسفند داشتم......

عاشق ادبياتشونم.....
اين فيلم خارجياهمه اش الکيه بخدا

پسند