پیش 9 سال - ترجمه

در دل آتش... غم رخت، تا كه خانه كرد*
دیده سیل خون، به دامنم بس روانه كرد
آفتاب عمر من فرو، رفت و ما هم از، افق چرا... سر برون نكرد
هیچ صبحدم، نشد فلك... چون شفق ز خون دل مرا... لاله گون نكرد
ز روی مهت جانا... پرده برگشا... در آسمان مه را منفعل نما
به ماه رویت سوگند... كه دل به مهرت پابند... به طره ات جان پیوند
فراق رویت... یك چند... به جانم آتش افكند... بكن به وصلت خرسند
بیا نگارا... جمال خود بنما... زرنگ و بویت خجل نما... گل را
رو در طرف چمن... بین بنشسته چو من
دل خون بس ز غم یاری غنچه دهن
گل درخشنده چهره تابنده... غنچه در خنده... بلبل نعره زنان
هركه جویندهباشد یابنده... دل دارد زنده بس كن آه و فغان
ز جور مهرویان... شكوه گر سازی... به ششدر محنت... مهره اندازی
همچون «سالك» دست خود بازی... همچون سالك دست خود بازی

پسند