←وقتی ازعشقت جدامیشی…×
اولش داغی…
←میگی بیخیال بابادنیاروعشقه…
یه چندساعت که میگذره…♡|
هی تندتندگوشیتوچک میکنی…
عصبی میشی…¤
☆↓میری اس ام اسایی ک داده بودروهمشونوچندبارازاول میخونی…
میری توگالری وبه عکساش نگاه میکنی…
یدفعه گوشیتومیذاری کناروخیره میشی به روبه روت…
فکرمیکنی…
به همه چی…
◇الآن کجاس؟!
چی کارمیکنه؟!
←اونم دلش برای من تنگ شده!؟
اونم داره کم کم،کم میاره؟!
چی شداون دوستت دارم گفتنا؟!
اون عشقم گفتنا…اون قول وقرارا؟!♧
حالامیری توخاطراتت دنبال نشونی بگردی که ببینی واقعاعاشقت بوده یانه…
□واردخاطرات که میشی دیگه کنترل اشکات دست خودت نیست…
این کارامیشه کارهرروزت…
دیگه شبابهت شب بخیرنمیگه…
دیگه صبحابه عشقش ازخواب بیدارنمیشی…☆●

پسند