وقتی دستهایت را نذر مرتب کردن حجابت میکنی
وقتی چشمهایت را بر حرام میبندی
وقتی با آهنگ نجابت و وقار از جاده تلخ گناه پیروزمندانه میگذری
وقتی پاکی وجودت را از نگاه های چرکین میپوشانی
آنگاه
پیشکش توست بلندای آسمانها
که چادرت آسمانست و تو خود از جنس ماهی
مسعود درخشان
راز
فهمیدهام که تو هم عاشق منی / باران تمام شب، / در گوش ناودان / این راز را گشود / من مانده بودم و این راز سر به مُهر / من مانده بودم و این بغض در گلو / آیا تو هم مرا، با عشق خواندهای؟ / دست نسیم صبح / از گونههای خیس / آن اشک را زدود
حذف نظر
آیا مطمئن هستید که می خواهید این نظر را حذف کنید؟
مریم حسامی
حذف نظر
آیا مطمئن هستید که می خواهید این نظر را حذف کنید؟