روی دستش ، پسرش رفت ، ولی قولش نه
نیزه ها تا جگرش رفت، ولی قولش نه

این چه خورشیدِ غریبی ست که با حالِ نزار
پای نعشِ قمرش رفت ، ولی قولش نه

باغبانی ست عجب ! آن که در آن دشتِ بلا
به خزانی ثمرش رفت ، ولی قولش نه

شیر مردی که در آن واقعه هفتاد و دو بار
دستِ غم بر کمرش رفت ، ولی قولش نه

جان من برخیِ " آن مرد " که در شط فرات ،
تیر در چشمِ ترش رفت، ولی قولش نه

هر طرف می نگری نامِ حسین است و حسین ،
ای دمش گرم، سرش رفت، ولی قولش نه

پسند