" مثنوی "

اف به این زمانه که دست ریاکاران است
تف به هر که گرمی بازار دقل کاران است
افسوس
بساط رنگی خود فروشان پست مایه
تا بزرگی وسعت دید چشمان است
راستی چرا ؟
عوام پسند ظاهر فریب ، حاکم
محکوم رنگ بیرنگی مستان است
چرا چراغ میکده ها خاموش
پر نور حیاط مجلس دزدان است
چرا نماز ما مردود
مقبول ریای مبتذل آنان است
راستی مردانه ی مردان مغلوب
غالب دروغ نامردان است
چرا بساط رنگی خودفروشان پست مایه
تا بزرگی وسعت دید چشمان است
من طرد شده ی جمعی چون مور پراکنده
آنجا که ریا و رنگ تا فرق سر آکنده
همرنگ جماعت شاه و بیداد ستیز بنده
آزاد شدم هر چند
تنها و سراینده
این مثنوی درد است
دردی است فزاینده
اما ، اما
در گوشه کنار شهر
در کوچه ی بینایی
آن جا که همه جمعند
در خلوت تنهایی
حاکم می و پیمانه است
محکوم شکیبایی است
آن جا همه یکرنگند
بیرنگی و زیبایی است

سیاه سفید / ص 74

پسند