آدرس بدم تشریف بیارید یه چایی در خدمت باشیم
قلم کاغذ دستت باشه بگم ...

سر همون خیابونی که دخترای شهرم واسه یه شب جای خواب
منتظر یه ماشین شاسی بلندن !
همون ماشینی که حاجی با دور زدن مکه خریده واسه پسرش !

اون خیابونو مستقیم بیا ولی چشماتو ببند !
باز که باشه چشات،دلت سنگ میشه !

عادی میشه که واست که سر چهار راه محلمون دختر 9ساله داره میرقصه
و پدرش داره دف میزنه واسه هزار تومنی که تو بهش نمیدی ...

مستقیم بیا و هفت هشت تا دختر بچه ای که دستشونو به سمتت دراز کردنو رد کن!

بیا سر یه کوچه ای که یه پیر مرد 50ساله تا کمر خم شده توی سطل زباله !
دیدیش؟؟؟؟ اون کوچه رو بپیچ بیا تو !

میرسی به یه خونه ای که زن 21ساله واسه اینکه عاقبتش
مثل دخترای سر خیابون اولی نشه داره رخت همون حاجی رو میشوره
که واسه پسرش ماشین شاسی بلند خریده !

نه اینکه حاجی ماشین لباسشویی نداره نههه داره
ولی از شما چه پنهون حاجی دلش پیش این دختره گیره !
با خدا عهد کرده تا وقتی که با این دختره نخوابیده رختاشو بده اون بشوره...

رسیــدی مشـــتی ؟؟؟

بشین پای سفره دلم چای خونه ی دل من از قهوه ی اصل فرانسه هم تلخ تره !
بزن داداشم ! بزن خواهرم ! نووووووووش جوووونت !!!
یه چای که دیگه این حرفارو نداره ...

ننوشتم که بگی قشنگ بود و بازم از کنارش بگذری ...!!!

پسند