اندر احوالات دانشجویان...
بی همگان بسر شود ، بی تو بسر نمیشود
این شب امتحان من چرا سحر نمیشود ؟
مولوی او که سر زده ، دوش به خوابم آمده
گفت که با یکی دو شب ، درس به سر نمیشود
خر به افراط زدم ، گیج شدم قاط زدم
قلدر الوات زدم ، باز سحر نمیشود
استرس است و امتحان ، پیر شده ست این جوان
دوره آخر الزمان ، درس ثمر نمیشود
مثل زمان مدرسه ، وضعیت افتضاح و سه
به زور جبر و هندسه ، گاو بشر نمیشود
مهلت ترمیم گذشت ، کشتی ما به گل نشست
خواستمش حذف کنم ، وای دگر نمیشود
هر چه بگی برای او ، خشم و غصب سزای او
چونکه به محضر پدر ، عذر پسر نمیشود
رفته ز بنده آبرو ، لیک ندانم از چه رو
این شب امتحان من ،دست بسر نمیشود
توپ شدم شوت شدم ، شاعر مشروط شدم
خنده کنی یا نکنی ، باز سحر نمیشود
امیر
دلیل کم سعادتی ما چیست قربان؟
حذف نظر
آیا مطمئن هستید که می خواهید این نظر را حذف کنید؟
صدای آشنا
مگه این گرفتاری ها اجازه استراحت میده ؟
البته من هر جا که باشم به یادتون هستم
گاهی هم اینجا میام تقریبا اون پستایی رو که دوست دارم میبینم
حذف نظر
آیا مطمئن هستید که می خواهید این نظر را حذف کنید؟
امیر
حذف نظر
آیا مطمئن هستید که می خواهید این نظر را حذف کنید؟