اي غنچه ي خندان چرا خون در دل ما ميكني
خاري به خود مي بندي و ما را ز سر وا ميكني
با چون مني نازك خيال ,ابرو كشيدن از ملال
زشت است اي وحشي غزال اما چه زيبا ميكني
امروز ما بيچارگان اميد فرداييش نيست
اين داني و با ما هنوز امروز و فردا ميكني
ديدم به آتشبار يك شوق تماشايي به سر
آتش زدم در خود بيا گر خود تماشا ميكني
حامد ن
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
حذف نظر
آیا مطمئن هستید که می خواهید این نظر را حذف کنید؟