پیش 12 سال - ترجمه

اي غنچه ي خندان چرا خون در دل ما ميكني
خاري به خود مي بندي و ما را ز سر وا ميكني



با چون مني نازك خيال ,ابرو كشيدن از ملال
زشت است اي وحشي غزال اما چه زيبا ميكني


امروز ما بيچارگان اميد فرداييش نيست
اين داني و با ما هنوز امروز و فردا ميكني

ديدم به آتشبار يك شوق تماشايي به سر
آتش زدم در خود بيا گر خود تماشا ميكني

پسند