گنجشک به خدا گفت :
لانه ی کوچکی داشتم
آرامگاه خستگیم
سرپناه بی کسی
طوفان تو آن را از من گرفت
کجای دنیای تو را گرفته بود؟

خدا گفت:
ماری در راه لانه ات بود
تو خواب بودی
باد را گفتم لانه ات را واژگون کند
آنگاه تو از کمین مار پر گشودی!
چه بسیار بلاها که از تو به واسطه ی حکمتم دور کردم
و تو ندانسته به دشمنیم برخواستی

پسند